دوستت دارم باور کن ) دل ما حرف حساب حالیش نبود! جمع وضرب ، حساب کتاب حالیش نبود! تو یه چشم به هم زدن گر می گرفت ، عاشق بی رنج و عذاب حالیش نبود! دنبال سراب چشمات می دوید ! نرسیدن به سراب حالیش نبود! حرفای خودشُ رک و راست می زد ، حرف زدن پشت نقاب حالیش نبود! توی خواب زندگی می کرد همیشه ، الکی بودن خواب حالیش نبود ! من می ترسوندمش از آخر کار، اما ترس و اضطراب حالیش نبود! حالا هی بهش می گم :((دیدی نموند)) ؟ دیدی اون شعرای ناب حالیش نبود؟ اما دل تو سینه مرده، ساکته اون از اولم جواب ، حالیش نبود |
|
بگذار برای تو بگویم از لحظه هایی که گفتنش از نگفتنش بهتر است .شاید انچه در سراچه ی ذهنم می گذرد ارزشی انچنانی نداشته باشد ولی افسوس چاره ای جز گفتنش نمی بینم .پس عزیز دل بشنو چیز هایی که هرگز نشنفته ای...
کاش همه چیز در گفتن خلاصه می شد
کاش همه چیزدر شنفتن خلاصه می شد
کاش نوک قلمم انقدر قدرت داشت که می توانست همه چیز را برروی این صفحه ی سفید بنگارد.
کاش قلمم وسعت داشت تا همه حرفم رادرک کنند
ولی افسوس که کسی نیست تا مرا در یابد...
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتهای ماست
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله ی خواب!
نقش یک دریچه رو رو میله ی قفس بکش
برای یکبار که شده جای خودت نفس بکش
کاشکی میشد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نگاه حتی برای یک نفس
تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه
تا کی سکوت و رج زدن نقش نمایش منه !
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله ی خواب
نقش یک دریچه رو رو میله ی قفس بکش
برای یکبار که شده جای خودت نفس بکش
میخام همین ترانه رو رو صحنه فریاد بزنم
نقابمو پاره کنم جای خودم داد بزنم!!